دِرِک سیوِرز (Derek Sivers) در یکی از نوشتههای خود از شرکت در یکی از سخنرانیهای Kurt Vonnegut، نویسندهی آمریکایی، مینویسد که من با اجازه از دِرِک اون متن رو به فارسی برگردوندم.
من چندین سال پیش در یکی از سخنرانیهای Kurt Vonnegut در نیویورک بودم که در مورد نویسندگی و زندگی بود. در این سخنرانی او توضیح داد که چرا انسانها در زندگی خودشون نیاز شدیدی به درام احساس میکنند.
کورت اینگونه شروع کرد که «مردم سالهاست که داستانهای قشنگی در مورد زندگی شنیدهاند. مساله این هست که اونها تصور میکنند که باید زندگی همچون این داستانها باشد. بیایین چند نمونه از این داستانها را با هم بررسی کنیم».
و بعد او شروع کرد به کشیدن نموداری شبیه این که زمان از سمت چپ به راست حرکت میکنه و محور عمودی از بدختی در پایین تا خوشبختی و خوشحالی در بالا ادامه داره.
و بعد کورت اینگونه ادامه داد که «بیایید داستانی بسیار مشهور رو بررسی کنیم. داستان سیندرلا».
این داستان با زندگی بسیار سخت سیندرلا با خواهران ناتنی خودش شروع میشه که سیندرلا در خانه در حد یک کلفت زندگی میکنه. بعد سیندرلا به جشن رقصی دعوت میشه و کمی خوشحال میشه. بعد با فرشتهای روبرو میشه که براش لباس جادویی و درشکه محیا میکنه! که زندگی بهتر میشه و بعد سیندلا به میهمانی میره و از قضا میتونه با پرنس برقصه که خوشحالی اون به اوج میرسه ولی بعد چون تلسم فرشته تنها تا ساعت ۱۲ اون شب پا برجا بود مجبور میشه مجلس رو ترک کنه و همه چیز برمیگرده به حالت اولش و نه تا اون حد بد چون سیندرلا تجربه فوقالعادهای داشته. و بعد پرنس سیندرلا رو پیدا میکنه و خوشحالی از نمودار سر به فلک میکشه و آن دو تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی میکنند.
«مردم عاشق این داستان هستند! این منحنی که در بالا میبینید بارها و بارها در داستانهای مختلف استفاده شده و به همین دلیل مردم گمان میکنند که زندگی آنها باید شبیه این الگو باشه.»
سپس کورت تخته را پاک کرد و گفت بیایین اینبار نمودار داستان فاجعهبار رایج دیگری را بررسی کنیم.
یک روز معمولی در یک شهر معمولی که به یکباره فاجعهای رخ میده، مثلن کودکی در چاهی سقوط میکنه. تمام شهر جمع میشوند تا اون کودک رو نجات بدن. همه کینههای قدیمی خودشون رو به یاد دارن ولی به خاطر این اتفاق اونها را از یاد میبرند و متحد کنار هم تلاش میکنند و اون کودک نجات پیدا میکنه. و به خاطر همین اتحاد مردم شهر، نمودار کمی بهتر از قبل از وقوع اتفاق هست ولی نه خیلی زیاد.
«مردم عاشق این داستان هستند! و این نمودار هزاران بار در داستانهای مختلف استفاده و تکرار شده و به همین دلیل مردم فکر میکنند که زندگی اونها باید شبیه این داستانها باشه.»
ولی مساله اینجاست که نمودار زندگی واقعی چیزی شبیه این هست:
رندگی ما بالا و پایینهای اندکی داره و اتفاق خارقالعاده یا فاجعهباری در اون رخ نمیده که برای هزاران سال به عنوان داستان سینه به سینه گفته بشه.
«ولی چون ما از کودکی با منحنیهای داستانهای بزرگ دراماتیک در کتابها و فیلمها بزرگ شدیم گمان میکنیم که زندگی ما هم بایستی شبیه آنها باشد، پر از بالا و پایینهای بزرگ. به همین دلیل است که مردم وانمود میکنند که زندگی اونها دراماتیک هست در حالی که نیست!»
به همین علت هست که انسانها به ورزشهای مختلف گرایش دارند. به همین علت است که ما طوری وانمود میکنیم که تمام اتفاقهای زندگی ما مساله بزرگی هست.
ما انسانها سعی داریم زندگی خودمان را شبیه آن داستانها کنیم.
آرش هستم، آرش میلانی، هـکر و نینجای خوشحالسازی و عاشق کوه و دشت و هرگونه ادونچر و عضوی از تیم هیجان انگیز نارمند.
در مورد توسعه وب، برنامهنویسی، بهبود روند انجام کارها، طراحی برای تجربهکاربری بهتر و هر اونچه که برای یک هـکر میتونه مهم باشه مینویسم.
به هر دلیلی میتونین به آدرس me[at]arashmilani.com ایمیل بفرستین.
راستی میتونم به محض انتشار مطلبی جدید، از طریق ایمیل شما رو خبردار کنم.
کافی است ایمیلی با عنوان «نینجا من رو از نوشتههات خبر دار کن» یا شبیه اون برام بفرستین. به هر حال خودم قرار هست جوابش رو بدم نه یه برنامه کامپیوتری یا روبوت :)
نظرات خوانندگان این نوشته
من خیلی کم نظر میدم اما این نوشته ات عالی بود
ممنون
نظری در این مورد دارید؟ خوشحال میشم اون رو برام ارسال کنید