اگر نوشتههای من رو دنبال کرده باشین شاید متوجه شدین که این روزها قسمت اعظمی از فعالیتهای من در زمینه بهینه کردن روشهای یادگیری برنامهنویسی هست. من در حین کار بر روی این پروژه با اشخاص مختلفی آشنا شدم که یکی از اونها الکساندر ماگنو بود. نمیدونم از کجا و با دنبال کردن کدوم لینک من سر از بلاگ الکساندر درآوردم. الکساندر در بلاگش در مورد Learning 3.0 یا نگارش سوم یادگیری نوشته بود و تو یکی از پستهاش اشاره کرده بود که داره کتابی در همین مورد مینویسه. خوب همین جمله کافی بود که من بهش ایمیل بزنم تا اگه بشه به نسخهی قبل از چاپ کتابش دسترسی داشته باشم. از قرار معلوم الکساندر هم به دنبال افرادی بود که دغدغه ذهنی مشابه دارند و دوست دارند کتابش رو بخونن و نقد کنن. اینطور شد که من نسخه الکترونیک کتاب رو از طریق ایمیل گرفتم، کتاب رو خوندم و براش نقدی رو فرستادم و از اینکه دوستی جدید پیدا کرده بودم خوشحال شدم.
همین قبل از عید بود که بسته پستیای از برزیل به دستم رسید و توش رو که باز کردم متوجه شد الکساندر یک نسخه چاپی امضا شده از کتاب رو برام هدیه فرستاده. صفحات اول کتاب رو که ورق زدم متوجه شدم بخشی از نظر من در مورد کتابش رو هم در کتاب آورده.
از گرفتن این هدیه خیلی هیجانزده شدم وقتی در موردش توییت کردم. با دیدن توییت من در مورد گرفتن هدیه کتاب، دوست نازنین دیگهای برام پیام داد که میخواد برام کتاب بفرسته. این یکی از بهترین جوابهایی بود که از یه دوست میتونستم بگیرم.
و امروز ۲۳ فروردین ۹۵ یه بسته پستی جدید از مالزی برام رسید. این بار داخل بسته دو تا کتاب بود به همراه ۶ صفحه نامهی دست نوشته.
دستنوشتهای با مداد. نازلی به عمد مداد رو برای نوشتن نامه به دوست نادیدهی خودش انتخاب کرده بود. دیدن این دستنوشته من رو یاد گفته سهراب سپهری در مورد مداد و خودکار انداخت:
... خودکار آفتی شد و به جان مداد افتاد. با خودکار مرثیۀ مداد نوشته شد. مداد یار دیرینهی ما بود. سده ها دستافزار نوشتن بود. میان خودکار و مداد تفاوت بسیار است: مداد را نرمی بود. خودکار را درشتی است. مداد با سپیدی کاغذ الفت میگرفت. خودکار به پاکی کاغذ چیرگی میجوید. آن را شرم و حیا برازنده بود. این را پردهدری درخور است. هنجار مداد انتزاعی بود. روش خودکار عینی است. مداد سیاه، سیاه و سپید را در خود داشت. خودکار سیاه را جز سیاهی نیست. مداد اگر به خطا می رفت، امکان محو خطا بود. خودکار اگر بلغزد، لغزش به پایش نوشته است. مداد، خود نمینمود. خودکار می فریبد. و چشمگیری خودکار بدان شیوه بود که پنجۀ هنرور را می گرفت: و نقاش بی خبر این روزگار مداد را فروگذاشت، و خودکار را برگرفت تا افزار طراحی کند. در دبستان که بودیم، از بخت بلند، هنوز خودکار نبود. هنوز قلم «ماژیک» این وقاحت رنگین، پیدا نشده بود، تا با شیون خود بر زمزمۀ مدادرنگی پرده کشد.
امروز عصر وقتی داشتم به این اتفاقها فکر میکردم تصمیم گرفتم نوشتهای تو بلاگم بنویسم تا شاید این داستان باعث بشه کتابهای بیشتری هدیه بگیرم…
شوخی کردم :)) این نوشته رو نوشتم تا شاید باعث بشه افراد دیگهای هم به فکر فرستادن کتاب و نامهی فیزیکی بههم بیافتن. میدونم که اینکار حس فوقالعاده خوبی هم برای گیرنده هدیه داره و هم برای کسی که هدیه رو فرستاده. و زندگی یعنی همین حسهای خوب :)
پینوشت: ممنون الکساندر و نازلی جان بابت اینکه این همه حس خوب رو بهم انتقال دادین. ممنون که هستین. ممنون که باعث شدین خیلیها این نوشته رو تا اینجا بخونن و به فکر این بیفتن که برای کدوم دوستشون کدوم کتاب رو بفرستن. شما عالیاین.
آرش هستم، آرش میلانی، هـکر و نینجای خوشحالسازی و عاشق کوه و دشت و هرگونه ادونچر و عضوی از تیم هیجان انگیز نارمند.
در مورد توسعه وب، برنامهنویسی، بهبود روند انجام کارها، طراحی برای تجربهکاربری بهتر و هر اونچه که برای یک هـکر میتونه مهم باشه مینویسم.
به هر دلیلی میتونین به آدرس me[at]arashmilani.com ایمیل بفرستین.
راستی میتونم به محض انتشار مطلبی جدید، از طریق ایمیل شما رو خبردار کنم.
کافی است ایمیلی با عنوان «نینجا من رو از نوشتههات خبر دار کن» یا شبیه اون برام بفرستین. به هر حال خودم قرار هست جوابش رو بدم نه یه برنامه کامپیوتری یا روبوت :)
نظرات خوانندگان این نوشته
به امید دیدار
سرویس هایی رو هم برای شروع انتخاب کردم و بررسی کردم حتی به مرحله پیاده سازی اولیه هم پیش رفت ولی نمی دونم چرا (البته فکر می کنم از ویژگی های شخصیتی خودمه که هر کاری رو چند بار فقط از اول تا یه جایی انجام می دم و در نهایت رها می کنم) چند بار از اول کار رو شروع کردم به جایی رسوندمش و در نهایت دوباره از اول ...
کلن با مقالات موفقیتی که خوندم برای این چالش شش ماهه فکر می کنم باید کاری باشه که در همان زمان ۸ ساعت کار مفید؛ تنها درابتدای امر جهت راه اندازی کار نیاز به فعالیت زیاد باشه و در ادامه کار وقت زیادی برای پیش برد کار نیاز نباشه و درآمد مدنظر در همان ساعت کاری بدست آید.
و این مدام باعث تغییر رویه من می شه.
خوشحال می شم اگر گزارشات و افکارتون رو تو این زمینه باز هم بخونم.
به نظر من در مورد سیستم آموزشی شما هم همین مشکل زمانبر بودن وجود دارد. فکر می کنم وقتی سیستم با حضور شما پیش می ره باعث می شه که با نبود شما سیستم مسدود بشه یا حداقلش برای تحت تاثیر قرار دادن بیشتر افراد نیاز به حضور بیشتر شماست و از اونجایی که شما -با وجود نینجا بودنتون- هم انسان هستید و فقط یک سطح پاسخگویی دارید در نتیجه یا باید برای حفظ کیفیت کار و پاسخگویی مناسب افرادی رو مثل خودتون برای ادامه حیات سیستم کپی کنید یا اینکه سیستم محکوم به شکست میشه. (نمی دونم متوجه می شید چی می گم یا نه)
در هر صورت در مورد آموزش 3.0 باید بگم که هر چند پیاده سازی تو ایران و سیستم آموزشی ایران خیلی سخته ولی از تجربیاتی که شما ثبت می کنید تا جایی که بتونم توی اجرای کلاس هام در دانشگاه استفاده می کنم.
تو سایت edx بود اگه اشتباه نکنم که یک دورهای تحت عنوان زیر داشت!
Learn, How to Learn
من با شما توی همنت اصفهان آشنا شدم. از خوندن این پست حسابی لذت بردم ، جدا که محبت ورزیدن هیچ مرزی نمی شناسه. همیشه شاد و پیروز باشی :)
آرش جان اگر وقت داشتى در مورد همون کتاب هم مختصرى بنویس ،آخه راستش خود من هم ذهنم بعضى اوقات خیلى درگیر موضوع یادگیرى و پیشرفت تو عرصه کد نویسى میشه ؛دوست دارم بیشتر بدونم در این مورد مرسى
نظری در این مورد دارید؟ خوشحال میشم اون رو برام ارسال کنید