بر خلاف تصور برخی، جواب کوتاه این سوال اینه که ایدههای استارتاپی از مغز افراد خلاق بیرون نمیان، بلکه این ایدهها ناشی از توجه افراد به مشکلات زندگی است. به عبارت دیگه به جای اینکه به دنبال ایدههای استارتاپی باشیم باید به دنبال مشکلات باشیم. یکی از دلایل شکست خیلی از استارتاپها همین مورد هست که اونها به جای توجه به مشکلات سعی میکنند ایدههای شیک و خلاقانه تولید کنند. بیایید یه بار دیگه تکرار کنیم که ایدهها قابل تولید نیستند، ایدهها نتیجه مواجه شدن افراد با مشکلات هستند. اما ممکن هست بپرسید که چه نـوع مشکلاتی.
معمولن وجه مشترک خیلی از ایدههای خوب استارتاپی این هست که:
۱) بنیانگذار اونها متوجه مشکلی شدند که خودشون روزانه با اون مشکل درگیر بودند.
۲) توانایی این رو داشتند که برای حل اون مشکل راهحلی رو پیادهسازی و اجرا کنند.
۳) و افراد دیگری بودند که میخواستند از راهحل ارایه شده استفاده کنند، هر چند تعداد این افراد کم بود.
در مورد هر یک از سه مورد بالا باید پرسید چرا!
چرا بهتر هست روی مشکلی کار کنیم که خودمون اون مشکل رو در زندگی داریم؟
چون اینکار باعث میشه تا بر روی مشکلات فضایی و فرضیای که، به گمان ما، افراد دیگه دارند کار نـکنیم. معمولن وقتی کسی محصولی رو برای حل مشکل سایر افراد، که شناخت کافی از اونها نداره، تولید میکنه و کار به مرحله فروش محصول یا سرویس میرسه هیچ کس حاضر نیست پولی بابت اون محصول پرداخت کنه. جالب اینجاست که وقتی با سازنده محصول در این مورد گپ میزنیم، این جمله رو میشنویم که «میدونی من چقدر روی این محصول وقت گذاشتم؟! مردم *بـایـد* بخرند.» که البته همه ما میدونیم که مقدار زمان صرف شده برای تولید محصول یا سرویس دلیلی بر فروش اون نیست. ولی خوب همیشه بعد از خوردن سر به سنگ مقداری طول میکشه تا ستارههای چرخان بالای سرمون محو بشن و متوجه بشیم که اشتباه کردیم.
چرا بهتر هست دارنده ایده خودش توانایی حل اون رو داشته باشه؟
ببینید به هنگام راهاندازی یک سرویس، روزانه با دهها سوال روبرو خواهید شد. اگر شما خودتان به فرض برنامهنویس باشید و در حال طراحی سرویسی تحت وب باشید، پروسه جواب به این سوالها، تولید راهحل و اجرای اون در یک مغز اتفاق میافته که در نتیجه سرعت راهاندازی سرویس بالا میره. از طرفی فرد به وقت رسیدن به ایدهای به جای اینکه فقط بگه «چه ایدهی جالبی!»، اینبار میگه «چه ایدهی جالبی! برم پیادهسازیش کنم». خیلی از استارتاپها اینگونه شکل گرفتند. البته نمونههایی هم وجود دارد که بنیانگذار استارتاپ، خودش سازنده محصول نبوده، مثل Jeff Bezos بنیانگذار آمازون.
و اما در مورد بخش سوم به جای پرسیدن چرا، میخوام بررسی کنیم که منظور دقیق از «خواستن» چی هست؟
جواب اینه که اون دسته از افرادی که سرویس ما رو میخوان، باید اونقدر به اون راهحل نیاز داشته باشند که حاضر باشند از محصول دست و پا شکستهای که توسط یک عده ناشناس تولیدشده، استفاده کنند. نه اینکه احتمال بدند که روزی روزگاری! شاید! از آن محصول استفاده کنند. در واقع اونقدر این گروه از افراد همین حالا منتظر راهحلی برای مشکلشان هستند.
پس در ابتدای کار، عمق خواسته گروه هدف ما بیشتر از تعداد اون گروه اهمیت داره. به قول پل گراهام، نموداری رو در نظر بگیرید که محور x اون نشوندهندهی وسعت تعداد مشتریهای احتمالی شما و محور y آن از بالا به پایین نشان دهنده عمق نیاز افراد به سرویس شما است. در ابتدای کارِ یک سرویس این نمودار بایستی درهای عمیق ولی با عرض کم باشه. همیشه در اول کار بایستی از خودتون بپرسین که «چه کسایی بدجوری به این سرویس احتیاج دارند؟» اگه نتونید به این سوال جواب بدید در واقع ایدهی شما عمق کافی رو نداره. پس در اول کار به دنبال تعداد بالای مشتریها (پهنای بیشتر نمودار) نباشین بلکه به فکر عمیق بودن نمودار باشین.
ولی به هر حال بعد از مدتی برای اینکه بتونید سرویس خودتون رو گسترش بدید بایستی به فکر پهنتر کردن این دره در نمودار باشید. اینکه از کجا بفهمیم ایدهی ما قابلیت گسترش داره یا نه؟ اگه این سوال رو از کسایی که استارتاپهای موفقی داشتن بپرسیم معمولن جوابها الگوی مشترکی دارند. خیلی از بنیانگذاران استارتاپها در ابتدا هیچ دیدی نداشتند که چقدر سرویس اونها امکان گسترش داره. در واقع هیچکدوم از این افراد نمیدونستند که قرار هست چه اتفاقی بیافته، فقط حس میکردند که قرار هست اتفاقهای خوبی بیافته. فیسبوک، Airbnb نمونههایی از این دست هستند. برای مثال بنیانگذاران Airbnb تصور میکردند که سرویس اونها برای افرادی است که برای شرکت در همایشها قصد سفر به یه شهر دیگه دارند و مشکل اسکان با قیمت مناسب خواهند داشت. اونها سعی کردند این مشکل رو به نحوی حل کنند. اما به هیچ وجه فکرش را هم نمیکردند که سرویس اونها قرار هست نحوه اقامت مسافرین و توریستها رو در تمام دنیا تغییر بده. تنها چیزی که وجود داشت این بود که حـس میکردند که به ایده خوبی رسیدند.
در ابتدای متن حرف از این شد که ایدههای خوب محصول مواجه شدن افراد با مشکلات هستند. همه ما میدونیم که این مشکلات وجود دارند. همه ما میدونیم در عرض چند سال آینده ابزارهایی استفاده خواهیم کرد که با خودمان خواهیم گفت «قبل از این ابزار زندگی ما چطور میچرخید؟». پس مساله این نیست که مشکلات وجود ندارند بلکه مساله این هست که ما هوشیاری کافی برای دیدن اونها رو نداریم.
در واقع راهحلی که برای این موضوع وجود داره شاید این جمله باشه که «در آینده زندگی کن و آنچه وجود ندارد را بساز». در واقع یکی از ویژگیهای افرادی که میتونند مشکلات رو ببینند این هست که از وضعیت موجود ناراضیاند. برای مثال همه ما در این سالها هر دفعه که فلش مموری خودمون رو جایی جا گذاشتیم کمی غر زدیم و بعد از کنارش رد شدیم. تنها Drew Houston بود که این سوال رو از خودش کرد که «آیا راه حل بهتری برای به همراه داشتن فایلها وجود نداره؟» و این شد که به فکر ساختن Dropbox افتاد.
یکی از ویژگیهای ایدههای خوب اینه که وقتی شما متوجه مشکلی در زندگیتون میشین و میدونین که میشه راهحلی براش ارایه داد این احساس به شما دست میده که «اوه! فکر کنم این ایده دیر به ذهنم رسیده. احتمالن کسی قبل از من این کار رو انجام داده». این فکر و جملهها نشونه خیلی خوبی هست. اولن که با یه جستجوی ساده گوگل میتونین بفهمین که آیا کسی این کار رو قبلن انجام داده یا نه. حتا اگه کسی قبل از شما دست به کار شده باشه مهم نیست، چون وجود رقیب همیشه نشونه خوبیه. وجود رقیب یعنی اینکه برای راهحل ارایه شده مشتری وجود داره و شما هم میتونید مشتریهای خودتون رو داشته باشید. از این لحاظ دنیا خیلی بزرگه کسی جای کسی رو تنگ نمیکنه.
۱) فیلتر تبدیل به کسب و کاری بزرگ:
این فیلتر باعث میشود تا بسیاری از ایدههای خوب در همون ابتدای کار نادیده گرفته بشند. دلیلش هم این هست که فرد دید کافی نسبت به آینده و اتفاقهای احتمالی نداره. در واقع بسیاری از سازندههای سرویسهای مشهور اگر ایدهی خودشون رو از این فیلتر عبور میدادند احتمالن اون سرویسها هیچ وقت ساخته نمیشدند. در خیلی از موارد سازندههای یک راهحل مفید اصلن قصد راهاندازی کسب و کار رو نداشتند بلکه فقط می خواستند مشکل خود و دوستانشون رو حل کنند (برای مثال میشه به CDBaby ساخته Derek Sivers اشاره کرد). بعدها میتونید روی این موضوع فکر کنید ولی الان وقت اینکار نیست. گاهی استفاده از این فیلتر در همون ابتدا نتیجه برعکس میده و باعث کار بر روی ایدههای بد میشه.
۲) فیلتر نداشتن کار یدی:
هکرها عاشق خودکار کردن کارهان. بسیاری از هکرها یا برنامهنویسها فکر میکنند که میتونند فقط با کدنویسی و آپلود اون به سرور، استارتاپی رو راهبندازن و از فردای اون روز smsهای واریز مبلغ به حساب خودشون رو چک کنند. شتر در خواب بیند پنبهدانه! من استارتاپی رو نمیشناسم که این اتفاق برایش افتاده باشه. تولید محصول فقط بخشی از ماجراست. کافی است داستان استارتاپها رو بررسی کنیم. همهی این داستانها پر از کارهای یدی هستند، پر از ساعتها صحبت تلفنی و ایمیلی با دهها مشتری، پر از نوشتن پست بلاگ و از همه مهمتر پر از مذاکره با سایر شرکتها و سازمانها و شرکای کلیدی. بیشتر وقتها خیلی از مشکلات جلوی چشممون هستند و ما داریم در دوردستها به دنبال مشکلاتی برای حل میگردیم که راهحلشون فقط برنامهنویسی باشه. اگر ایده خودتون رو از این فیلتر عبور ندید، دست به کار -یدی- میشید و خیلی از مشکلات جامعه رو حل میکنید.
۳) فیلتر ترس از بزرگ بودن ایده:
اگه به شما بگم که ایده فوقالعادهای دارم که اگه روش کار کنید قرار هست جهان رو متحول کنه احتمالن همون جایی که نشستید رو به مانیتور خم میشید تا ببینید اون ایده چی هست. در حالی که اگه بگم که اون ایده «جایگزینی دانشگاهها با سیستمی کارآمد تر» یا «ساختن یه موتور جستجوی بهتر» هست، سریع عقب میکشید.
در فیلم Being John Malkovich در بخشی از فیلم شخصیت مرد داستان سعی میکنه سر صحبت رو با یک زن جذاب باز کنه و اون زن بهش میگه:
میدونی موضوع چیه؟ حتا اگه یه روز من رو بدست بیاری، نمیدونی که چیکار میتونی با من انجام بدی!
برخورد ما در مقابل بسیاری از ایدههای بزرگ واکنشی مثل مورد بالاست. اغلب ما هیچ تصوری از گوگل شدن رو نداریم. این نداشتن تصور از اینکه چه اتفاقیهایی قرار هست بیوفته و ترس از اون باعث میشه ناخودآگاه از اون ایده دور بشیم.
۴) فیلتر نداشتن سرمایه:
یادتون هست که در ابتدا نوشته خوندید که استارتاپها بر اساس حل یک مشکل ایجاد میشند؟ و این یعنی مـفـید بودن و شما برای مفید بودن نیاز به سرمایه ندارین.
فرض کنید که میخواید با روشی نوین سیستم آموزشی دنیا رو عوض کنید و البته ایده خوبی هست چون سیستم داغون فعلی سالهاست که تغییری نکرده و بسیار ناکارآمد هست. برای شروع کار یا مفید بودن کافی است اون روش رو بر روی یک نفر که میخواد مطلبی رو یاد بگیره امتحان کنید. مبلغی از اون بگیرید و از این نکته کار خودتون رو شروع کنید.
یا دفعه بعد که از پروازی جا موندید به سایر مسافرین پیشنهاد بدین که باهم هواپیمایی رو چارتر یا اجاره کنید و هزینه اون رو بین مسافرین تقسیم کنید. این در واقع نکته شروع کار هواپیمایی Virgin بود.شما برای شروع کار باید مشکلی رو حل کنید و مفید باشید و برای مفید بودن نیاز به سرمایهی خاصی نیست.
پس به نظر میرسه از این بعد بهتر هست به جای گفتن اینکه «ایدهای به ذهنم رسیده» بگیم که «من متوجه این مشکل شدم و میخوام راهحلی براش پیدا کنم» و دقت کنیم که ایدهی خودمون رو در همون ابتدا از فیلترهای بالا رد نکنیم.
پینوشت:
این متن بخشی از یادداشتهای شخصی خودم به هنگام مطالعه در زمینه یافتن ایده استارتاپی، نه ببخشید یافتن مشکل بود، که خواستم با شما دوستانم به اشتراک بذارم. در پست بعدی که تا فردا منتشر میکنم در مورد مشکلی که میخوام راهحلی براش پیدا کنم صحبت خواهم کرد و گزارشی از نتیجه ۲۰ ساعت کار روی چالش طراحی سرویس رو براتون خواهم نوشت.
و از باران آذر عزیز بابت خوندن این متن و کمک به ویرایش اون بسیار ممنونم.
آرش هستم، آرش میلانی، هـکر و نینجای خوشحالسازی و عاشق کوه و دشت و هرگونه ادونچر و عضوی از تیم هیجان انگیز نارمند.
در مورد توسعه وب، برنامهنویسی، بهبود روند انجام کارها، طراحی برای تجربهکاربری بهتر و هر اونچه که برای یک هـکر میتونه مهم باشه مینویسم.
به هر دلیلی میتونین به آدرس me[at]arashmilani.com ایمیل بفرستین.
راستی میتونم به محض انتشار مطلبی جدید، از طریق ایمیل شما رو خبردار کنم.
کافی است ایمیلی با عنوان «نینجا من رو از نوشتههات خبر دار کن» یا شبیه اون برام بفرستین. به هر حال خودم قرار هست جوابش رو بدم نه یه برنامه کامپیوتری یا روبوت :)
نظرات خوانندگان این نوشته
بسیار عالی و کامل بود، تو قابلیت کتاب نوشتن هم داری، الان کشف کردم :)
منتظر فردا هستم، ببینیم چی از این فیلترها عبور دادی :)
منتظر گزارش بیستز ساعت کر چالشی ات هستیم
به نظرم دو راه دیگه هم برای شروع یک استارت آپ و به طور جامعتر یه ایده وجود داره:
1- کشف یک نیاز و رفع اون (که در حالت خاص همون مواجه شدن با مشکل هست که منجر به کشف نیاز میشه و خودت بهش اشاره کردی)
2- کپی برداری از روی یک نیاز و انتقال اون به یک حوزه دیگه! (برای مثال نیاز به ارتباط برقرار کردن با دیگران نیاز جدیدی نیست و قبل از پیدایش شبکههای اجتماعی هم میشده از روشهای مختلف این نیازو برطرف کرد)
دنیا خیلی بزرگه کسی جای کسی رو تنگ نمیکنه.
مفید باشید، برای مفید بودن نیاز به سرمایهی خاصی نیست.
آیا راه حلی بهتری برای .... وجود نداره؟
ولی راستش من اصلا اعتقاد ندارم بهتره که خودمون توانایی پیاده سازی ایده رو داشته باشیم چون این مورد حداقل در مورد من باعث میشه اینقدر درگیر مسایل فنی بشم که از اصل مسئله دور بشم
تو LSM هم به ما تاکید میکردن که حتی راهکارو در ابتدا فراموش کنیم چه برسه به پیاده سازی و اول ایدمون رو ارزشیابی کنیم
از نحوه نگرش صحیح شما به ایده مشعوف شدم.
در رابطه با سرمایه؛ باید در نظر داشت "در بعضی ایدهها"، بدون سرمایه کار سخت جلو میره یا اینکه به راحتی امکان کپی توسط سایرین میسر میشه.
منتظر فردا هستم :)
خیلى عالى نوشتى، لذت بردم. مى خوام بگم من تفکرم حل مشکله، معمولاً به کار یدى هم فکر مى کنم، پس چرا محکمتر از بقیه مى زنن تو سرم؟
اونم هیچ جوابی نداد
این شد که دست به کار شدم و الان دارم یک نرم افزار برای کارای مالی خودم می نویسم، البته چالشی در کار نیست :)
همچنان در انتطار =)
واشاره به فیلترها جالب بود
کاملا مشخص هست که از نزدیک با این مسائل برخورد داشتی و از تجربه کافی برخورداری
بی صبرانه منتظر نوشته های بعدیت هستم ...
آقا ممنونم واقعا عالی بود.
من جدیدا رفتم سمت کار افرینی و ی مصاحبه برای شروع داشتم
این مطالب خیلی ذهنمو باز کرد ممنونم.
در مورد استارتاپ هم دارم تحقیق میکنم اما هنوز فهم درستی ازش
ندارم.
شاد و موفق باشید.
متاسفانه در کشور ما به دلیل تسلط سیستم های دولتی بر پروژه هایی که از اندازه ای بزرگتر می شوند، بجای کشف نیاز و خواسته جامعه ، دنبال اجرای دستورات بروکراسی از بالا هستند. نتیجه همین است که حتی یک مورد پروژه مفید واقعی با حمایت دولتمردان پدید نمی آید و کارآفرینان نیز همیشه درگیر حل همه مشکلات به دستان خود هستند.
بعد از این گلایه ها، خود این چالش برای کسانی که اهل حل مساله هستند، به اندازه کافی جذاب و هیجان انگیز هست که بیشتر تلاش کنند!
خود من هم عموما در بستر های پر دردسر و پر مشکل بیشتر مفید عمل میکنم! احتمالا یک دلیل ژنتیکی ایرانی در این مساله وجود دارد !
همچنین برام جالبه که مثالهای بیشتری از ایده های پشت استارتاپ های موفق یا حتی ناموفق رو بدونم.
من خودم به شخصه به فیلتر 3 اصلا دقت نمی کردم و سر همین موضوع به نظرم ممکنه ایدههای زیادی رو از دست داده باشم.
منتظر پست بعدیت هستم.
درواقع بهتره خیلیا بیان و فیلتر هایی که نوشتین رو بخونن و تو ویکند ها نیان هر ایده ای که میبینن رو تا ته قیچی کنن .
عالی
ی کار خوب این بود که منابعی که احتمالا وسطش دیدی رو لینک میدادی یا مثلا مقالهای، گزارشی چیزی.
البته خب سرچ کردن داستان نمونههایی موفق کسب و کار که مثال زدی کمک میکنه ولی شاید خیلیا مثل من تنبل باشن :-)
من همیشه به تعداد کاربر یا مشتری فکر میکردم اما حالا نظرم تغییر کرد. عنوان کردن فیلترهای «نباید» هم خیلی مفید بود.
کار یدی رو یکم بیشتر تشریح کن ... مشکلاتی دیده میشه ، راه حل هایی براش میسازی ولی موقع گرفتن نتیجه و ارایه ان به کسی که میخوادش نمی دونی دقیقا باید چیکار کنی ...
مخصوصا فیلتر تبدیل به کسب و کار بزرگ خیلی برام جالب بود.
منتظر نوشته ها ی بعدی
مشکلی که اکثر ما داریم اینه که وقتی یه ایده ای داریم همون ابتدای کار اون رو تو ذهنمون اونقدر توسعه اش می دویم که یک طرح ساده به یه پروژه بزرگ تبدیل می شه و بعد فکر می کنیم که حالا چطور طرح به این بزرگی رو باید پیاده سازی ش کنم. بعد از اونم که معمولا نا امیدی میاد سراغمون و...
هم آقای آرش میلانی. هم دوستانی که تو بحثها مشارکت می کنن.
یکی از کارهایی که حدود 20 روز قبل از نوشتن این کامنت بوسیله بنده راه اندازی شده وبسایت چیکچی هستش: http://www.chikchi.ir
باید بگم این اولین باری هست که برای خودم و با ایده خودم رو یه وبسایت کار کردم. وقتی روی یه فروشگاه اینترنتی که برای فروش صنایع دستی و زیورآلات و ... راه اندازی شد کار می کردم، متوجه شدم که افراد زیادی (اکثرا خانوم) تو شبکه های اجتماعی ( به خصوص فیسبوک) زیورآلات و صنایع دستی که خودشون تولید می کنن رو برای فروش قرار میدن که بعضا کارهاشون واقعا زیباست.
با توجه به اینکه فیسبوک امکان پرداخت آنلاین و مدیریت کالاها و سفارشات و ... فراهم نمیکنه و فعلا هم تو ایران فیلتره، به نظرم رسید به جور شبکه ایجاد کنم که هر کسی که هنری داره ، بتونه یه جور فروشگاه اختصاصی با URL دلخواه خودش ایجاد کنه و کارهاش رو ارائه کنه. تو صفحه اول وبسایت هم همه کارها کنار هم ارائه میشن و امکان جستجو بر اساس رنگ و برچسب و .. وجود داره.
از نظر خودم نکته مثبت این کار اونجاست که تعداد افرادی که تو این زمینه فعالیت می کنن زیاده و همچنان هم می تونه افزایش پیدا کنه. نکته مبهمش هم یکی اینه که این هنرمندا با اینکه تو فیسبوک تعداد زیادی لایک دارن بعضیهاشون، برآورد واقعی از میزان فروششون وجود نداره. ضمن اینکه اگه تو کارشون موفق باشن ممکنه به سختی اعتماد کنن یا این زحمت رو به خودشون بدن که تو چیکچی فروشگاه خودشون رو ایجاد کنن.
عذر می خوام که کامنت خیلی طولانی شد. متشکر میشم که دوستان اگه نظر یا پیشنهادی ( فنی یا تجاری) دارن مطرح کنن.
ضمن اینکه تو این مدت از نظر خودم تعداد فروشگاه ها و کارها بد نبوده ، اما احساس می کنم تو معرفی وبسایت به افرادی که خریدار هستن ( و احتمالا اکثرا باید خانوم باشن ) ضعیف کار شده. اگه در این مورد هم نظری دارید خوشحال میشم مطرح کنید.
متشکرم.
میدونی موضوع چیه؟ حتی اگه یه روز من رو بدست بیاری، نمیدونی که چیکار میتونی با من
انجام بدی!
به جای گفتن اینکه «ایدهای به ذهنم رسیده» بگیم که «من متوجه این مشکل شدم و میخوام راهحلی براش پیدا کنم»
ممنون از راهنمایتون
ضمن اینکه مطلب فوق رو کاملا قبول دارم اما به نظرم شاید بشه چند مورد زیر رو بهش اضافه کرد:
1- الزاما ایده نمی تونه از مشکلی که ما داریم به دست بیاد چرا که اولا ممکنه اون مشکل برای ما خیلی بغرنج باشه اما برای دیگران خیلی اهمیت نداشته باشه همچنین این موضوع باعث میشه چون اون مشکل رو ما خودمون داریم بهش خیلی وابستگی داشته باشیم لذا ضمن اینکه تولید ایده بر اساس مشکلی که خودمون باهاش رو به رو هستیم خیلی خیلی خوب و لازمه اما از بررسی این مشکل نسبت به افراد دیگه نباید غلفت کنیم
2- به نظر من لازم نیست همیشه دنبال این باشیم که از حل مشکلات خودمون به ایده ای برسیم. فکر می کنم خیلی اوقات بشه با دقیق شدن در مشکلات دیگران به ایده های خوبی رسید
3- خیلی از ایده های موفق الزاما با توجه به مشکل به وجود نیومدن بلکه با توجه به یک نیاز انسان ها به وجود اومدن و رشد کردن. در واقع در این موارد ضمن اینکه حل مشکل هم وجود داره اما توجه به یک نیاز اساسی انسان و پاسخگویی به اون باعث رشد ایده شده
مثلا در مورد ایده ای مثل فیسبوک به نظر من بیشتر از اینکه حل مشکل شده باشه پاسخ به یک سری از نیازهای ذاتی انسان داده شده مثل نیاز به بقا، مطرح شدن، جلب تائید و توجه و ...
در مورد این مطلب که درست قبل از مورد 4، در مورد حرف اون خانم فرمودید:
"برخورد ما در مقابل بسیاری از ایدههای بزرگ واکنشی مثل مورد بالاست. اغلب ما هیچ تصوری از گوگل شدن رو نداریم. این نداشتن تصور از اینکه چه اتفاقیهایی قرار هست بیوفته و ترس از اون باعث میشه ناخودآگاه از اون ایده دور بشیم."
خب این مشکل اکثر ماهاست من دونبال راه حل این هستم، اگه کسی بتونه جوابی واسه این پیدا کنه که چجوری میتونیم آینده ی یک ایده رو تا حدودی درست پیش بینی کنیم تا از اون ایده دور نشیم !
بعبارت دیگر ایده های ما چجوری ارزیابی بشن تا بیهوده از بین نرن!
از اون موقع به بعد شروع کردم به خوندن نوشتهی جدید و حتی نوشتههای قدیمی این بلاگ...
بلاگ خوبی داری، تبریک میگم. امیدوارم همیشه موفق باشی و همیشه بنویسی تا امثال من بتونیم از تجربه هات استفاده کنیم.
البته که این مسائل در مورد استارتآپهای نرمافزاری جواب میده. اما در مورد سختافزاریها یه خورده متفاوته! اونم در قسمت مالی و تخصص!
به نظر شما آیا اگر زاکربرگ به همچنین عمق نیازی فکر میکرد ، و به پول و کسب درآمد بالا فکر میکرد بازهم فیس بوک رو راه میانداخت؟
یا اصلا هر شبکهی اجتماعی دیگری چنین عمق نیازی رو برآورده میکنن؟
اگر پاسختون به این سوالها نه باشه، پس میشه گفت که موارد استثنایی هم وجود داره و میشه همیشه به این عمق هم نگاه نکرد.
دنبال یه متن خودمونی و روان مثل همین میگشتم
ممنونم عالی بود
دوست دارم عنوان "فیلتر انجام ندادن کارهایی غیر از تخصص شما" برای فیلتر شماره دو در نظر بگیرم.
به عنوان یک برنامه نویس همیشه هنگام شروع یک ایده، فقط ذهنم به سمت مسایل فنی پیاده سازی اون مایل می شه چون در این زمینه قوی تر هست در صورتی که اگر مثلا یک بازاریاب بودم مطمئنا ذهنم با مسایل بازاریابی و فروش محصول بیشتر درگیر می شد ... در حالی که من برای ایده خودم به هر دوی این ذهن ها نیاز دارم!
برای همین بد نیست کمی ذهنم رو به چیزهایی غیر از اونهایی که خودم استادشم معطوف کنم، شاید اصلا برای پیشبرد کار لازم باشه بری توی جیگرکی غذا خوردن افراد رو تماشا کنی! شاید!!.
مهم اینه که بتونی ابعاد مختلف و زوایای پنهانِ تحلیلِ ایدهی خودت رو با ذهنی بازتر ببینی.
در شماره بعدی خبرنامه "یک منتور" لینک آن را برای اعضاء خواهم فرستاد، البته اگر اجازه داشته باشم... دارم؟
واقعا انرژی مثبت گرفتم از مطلبتون خیلی عالی بود.
خیلی وقته میخواستم یه کاری رو که تازگی داشته باشه شروع کنم و جلو ببرم ولی ایده ای به ذهنم نمیرسه که در عین جالب بودن و مورد پسند مردم واقع شدن بشه با کمترین سرمایه استارتش رو زد شاید بشه با استفاده از تجربه های افرادی موفق همچون شما به ایده های نو دست یافت.
نظری در این مورد دارید؟ خوشحال میشم اون رو برام ارسال کنید