انسان غارنشین ما صبح که بیدار میشه میدونه که باید سریع آماده بشه برای شکار. وسایل شکار دستسازش رو برمیداره، از همسرش خداحافظی میکنه تا بره شانسِ امروزش رو امتحان کنه. خوب میدونه که برای شکار فقط تا رفتن این حجم بزرگ نورانی بالای سرش به پشت کوهها فرصت داره. از اینکه هر روز باید این کار رو تکرار کنه کمی خسته است. اولش عضلاتش یاری نمیدن. زانوهاش سنگین هست و انگار کسی از پشت داره پاهاش رو میکشه ولی بعد از مدتی راه رفتن آسونتر میشه و چشاش دوردستها رو بهتر میبینه. امروز روز شانسش هست و یه شکار خوب گیرش میاد و اون میتونه با دست پر به غارش برگرده. همسرش از اینکه میتونه غذایی با شکارشون درست کنه خوشحال هست و فرزندانششون خوشحالتر که امروز میتونن چیزی بخورن. حالا پاسی از شب گذشته و همه آمادهی خواب میشن. انسان غارنشین همینطور که دراز کشیده نگران فرداست که آیا باز هم مثل امروز شانس میاره یا اینکه بدون غذا به پیش همسر و فرزندانش برمیگرده…
شاید این یه داستان مربوط به سالهای دور باشه ولی اتفاق مشابهی برای ما انسانهای مدرن(!) که شغلمون همراه با نوآوری هست میافته. ما هم هر روز از خواب بیدار میشیم و میدونیم باید کارهایی انجام بدیم. ولی با این تفاوت که ما فکر میکنیم امروز قرار نیست عصر بشه. ما همیشه سعی میکنیم شروع کارها رو تا جایی که میشه عقب بندازیم. یه دقیقه بعد، یه ساعت بعد، تا رند شدن ساعت روی عدد ۱۲، تا بعد از خوردن چاییای که تازه دم کردیم… تا اینکه متوجه میشیم که خورشید داره غروب میکنه و برای ادامهی کار کمکم باید چراغها رو روشن کنیم. اینجاست که ما انسان مدرن نمیخوایم قبول کنیم که وقت شکار دیگه تموم شده. سعی میکنیم شکاری که تو روشناییِ روز نتونستیم پیدا کنیم و تو تاریکی شب پیدا کنیم. کمکم شب به نیمههاش میرسه و ما با امید اینکه فردا روز دیگهای هست و دیگه فردا کارا رو انجام میدیم، چشمامون رو روی هم میذاریم.
ما استاد عقب انداختن کارها هستیم. نیرویی در درون ماست که به صورت نرمال نمیذاره کاری رو شروع کنیم. این نیرو در پیشفرض تمام انسانها هست. فقط اگه در دوران غارنشینی دو سه روز بیشتر این نیرو به شما غلبه میکرد، احتمالاً هم خودتون و هم خانوادهتون از بین میرفتن. شاید در دوران ما اینکه کاری رو پیش نمیبریم و تاثیری در اطرافمون نمیذارین و روزها رو طلف میکنیم، تعریفِ جدیدی از مرگ باشه. گو اینکه گاهی وقتها هم پیش نرفتن کارها می تونه برابر باشه با گشنه موندن عدهای که اونها رو حمایت میکنیم.
خیلی از ماهها برای شروع کار روزانه منتظر معجزه هستیم. به فکرمون میرسه یه ویدیو انگیزشی یا یه TED Talk ببینیم. سه چهار ویدیو میبینیم و بازهم تغییری ایجاد نمیشه. هنوز هم حس شروع کار نیست. همسرمون یا همکارمون یه کار دیگه ازمون میخواد و ما به بهونه انجام اون کار از زیر بار انجام کاری که اولویت داشت خودمون رو رها میکنیم. حاضر هستیم هر کار ریز و درشت و گاهی بیخودی رو بکنیم جز انجام کاری که با فکرش صبح از خواب بیدار شدیم.
برای شکستن این مقاومت در مقابل انجام کارها، شاید بشه از تجربهی کسایی که اینکار رو کردن و مثلا هر روز مثل بچهی آدم نشستن و چند صد کلمه از رمان خودشون رو نوشتن استفاده کرد. در واقع نویسندهها و روش کارشون همیشه برام جذاب بوده. این مطلب رو که مینویسم یاد این جمله از Somerset Maugham افتادم که میگفت:
من تا بهم الهام نشه نمیتونم چیزی بنویسم. خوشبختانه هر روز دقیقاً ساعت ۹ صبح این اتفاق برای من میافته.
شاید راهحل دمدستی و خیلی سادهای به نظر برسه ولی همین که بشینیم پشتِ میزمون و خودمون رو مجبور کنیم به انجام کاری که اولویت داره و بیخیال انجام دادن هر کار دیگهای بشیم، قدم اول رو برای شکستن مقاومت درونیم انجام دادیم. همین که این قدم رو برداشتیم، مقاومت درونیمون، اینبار با تمام قوا حمله میکنه ولی باید یادمون باشه که حتا برای اون موجود غارنشین هم نیم ساعت اول پیادروی در بیشهی اطراف غارش کار خیلی سختی بود، انگار که که زانوهاش باهاش همراه نبودن و سعی میکردن اون رو به عقب بکشن.
موضوع دوم اینکه فرصت محدودی برای انجام کارهای روزانهمون در نظر بگیریم. مثلا با خودمون قرار بذاریم که من هر روز ساعت ۹ صبح تا ۲ بعد از ظهر میخوام کار کنم. بعد از گذشتن ساعت ۲ بعد از ظهر کار رو تعطیل کنیم و به کارهای شخصی برسیم یا برگردیم پیش دوستان و خانوادهمون با اونها وقت بگذرونیم. شاید بخوایم کتاب بخونیم یا حتا شاید دوست داشته باشیم زبان دیگهای رو یاد بگیریم. مهم این هست که به غیر از اون ساعت مشخصی تو ساعات دیگه حق کار کردن نداریم.
تا زمانی که زمان غروب آفتاب رو مشخص نکنیم قرار نیست کاری رو شروع کنیم و حتا اکه شروع کنیم، اتمام اون میتونه تا نیمههای شب طول بکشه. باید پیش خودمون بدونیم که بعد از چه ساعتی دیگه امکانِ شکار نیست. اینکار باعث میشه تا به جای اینکه روی افزایش تعداد ساعتهای کاریمون تمرکز کنیم، از زمانی که برای کار در نظر گرفتیم استفاده بهتری بکنیم و روی بهبود عملکردمون در اون زمان محدود تمرکز کنیم.
زیاد کار کردن افتخار نیست، به احتمال زیاد دلیل اینکه ساعات متوالی پشت میزمون هستیم، راندمان خیلی کم خودمون در ساعات کاری هست. انسانهای غارنشین نمیتونستن ساعات روشن روز رو زیادتر کنن، شاید به همین خاطر هم روز به روز ابزارشون برای شکار بهتر شد و راههای بهتری برای بدست آوردن غذاشون پیدا کردن.
I'm Arash Milani, hacker & happiness ninja.
@narmand is our teams's lab to experiment awesome things in it.
I write and talk about hacking, developing web apps, teamwork and designing for better user experience.
You can always contact me via me[at]arashmilani.com email address.
Comments
اما لذت داریم تا لذت…
این کجا و ان کجا!؟!
مرسی ارش جان...تلنگر خوبی بود :9))
آرش جان، به نظر من هم نکته همون تعهد به انجام کاری هست که از قبل تعیینش میکنیم.
سال گذشته تجربه مشابهی در این مورد داشتم، سعی میکنم زود زود در موردش بنویسم.
یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان
اندرو گاویست تنها خوشدهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و منتجب
شب ز اندیشه که فردا چه خورم
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
خوشحالم از اینکه بعد از چند ماه یه مطلب گذاشتی که مشکل اکثرمونه.
میدونم که میدونی اول صبح خوندن مطلبت و نوشتن کامنت برای اون جزء اولویت های کاریم نبوده اما خوشحالم که این کارو میکنم =)
سپاس
ممنون
خیلی وقت بود منتظر دست نوشته هات بودیم .
در رابطه با مشکلی که خیلی از ماها با آن درگیریم.
عدم تمرکز و تعویق، یکی از بحرانهای فضای مدرن است؛ به ویژه با انواع و اقسام ابزارهایی که دور و برمان را گرفتهاند و تمرکز را محدود میکنند. سیگنالهایی که مرتب ارسال میشوند و تمرکز فردا را از بین میبرند.
راهحلی که برای تعیین ساعت کار دقیق پیشنهاد داده بودی، راهحل خوبی است و البته فکر میکنم ایجاد سیستمی مبتنی بر عادتهای مؤثر روزانه و تعریف روندی که به این سیستم پایبند بمانیم، خیلی مؤثر است.
اونوقت وقتی نداری برای از دست دادن...
Any thoughts? Please leave a reply